قصیده شماره 16 ملک الشعرا بهار ( در تهنیت عید قربان و مدح والی خراسان )

قصیده شماره 16 ملک الشعرا بهار ( قصیده در تهنیت عید قربان و مدح والی خراسان ملک الشعرا بهار )

قصیده شماره 16 ملک الشعرا بهار ( در تهنیت عید قربان و مدح والی خراسان )

عید قربان آمد ای جان جهان قربان تو را
جلوه‌ای کن تا شود جانها فدای جان تو را

من شوم قربان تو را تا زنده مانم جاودان
زنده ماند جاودان آنکو شود قربان تو را

زلف و رخسارت نشان از کفر و از ایمان دهند
زین قبل فرمان رسد بر کفر و بر ایمان تو را

حیله و دستان مکن در دلبری با دوستان
زآنکه خود بخشند دل‌ بی‌حیله و دستان تو را

گر چه با من عهد و پیمان بستی اندر دوستی
پایداری نیست بر آن عهد و آن پیمان تو را

عهد بشکستی و بگشودی در جور و ستم
نیست گویی بیمی از شاهنشه ایران تو را

آن کز آغازشهی با ملک خویش این وعده داد
آمدم من تا کنم یکباره آبادان تو را

داد رکن‌الدوله را منشور ملک شرق و گفت
ای خراسان کردم از این ره قوی ارکان تو را

ای خدیو شرق ای سر خیل ابناء ملوک
وی که شه بگزیده از امثال و از اقران تو را

کس نکوهش کرد نتواند مرا گاه سخن
گویم ار خاقان بن خاقان بن خاقان تو را

نیز از من کس نتاند خواست برهان و دلیل
خوانم ار سلطان بن سلطان بن سلطان تو را

از بنی‌الخاقان کنون یزدان تو را برتر کشید
باش تا از جمله گیتی برکشد یزدان تو را

مر تو را کس نیست مدحت‌خوان به گیتی چون بهار
گر چه اکنون جمله گیتی کشته مدحت‌خوان تو را

تا همی باشد به گیتی نام از افریدون و جم
باد فر و حشمت افزونتر از این و آن تو را

این هنوز آغاز فر و حشمت و اجلال تو است
باش تا کیوان ببوسد پایه ی ایوان تو را


دیدگاهتان را بنویسید