خسرو و شیرین نظامی گنجوی بخش 26 ( رسیدن شیرین به مشگوی خسرو در مداین )

خسرو و شیرین نظامی گنجوی بخش 26 ( رسیدن شیرین به مشگوی خسرو در مداین )

خسرو و شیرین نظامی گنجوی بخش 26 ( رسیدن شیرین به مشگوی خسرو در مداین )

فلک چون کار سازی‌ها نماید
نخست از پرده بازی‌ها نماید

به دهقانی چو گنجی داد خواهد
نخست از رنج بردش یاد خواهد

اگر خار و خسک در ره نماند
گل و شمشاد را قیمت که داند

بباید داغ دوری روزکی چند
پس از دوری خوش آید مهر و پیوند

چو شیرین از برِ خسرو جدا شد
ز نزدیکی به دوری مبتلا شد

به پرسش پرسش از درگاه پرویز
به مشگوی مداین راند شبدیز

به آیین عروسی شوی جسته
وز آیین عروسی روی شسته

فرود آمد رقیبان را نشان داد
درون شد باغ را سرو روان داد

چو دیدند آن شکرفان روی شیرین
گزیدند از حسد لب‌های زیرین

به رسم خسروی بنواختندش
ز خسرو هیچ وا نشناختندش

همی گفتند خسرو با نکویی
به آتش خواستن رفته است گویی

بیاورد آتشی چون صبح دلکش
وز آن آتش به دل‌ها در زد آتش

پس آن گه حال او دیدن گرفتند
نشانش باز پرسیدن گرفتند

که چونی وز کجایی و چه نامی
چه اصلی و چه مرغی وز چه دامی

پری‌رخ زآن بتان پرهیز می‌کرد
دروغی چند را سر تیز می‌کرد

که شرح حال من لختی دراز است
به حاضر گشتن خسرو نیاز است

چو خسرو در شبستان آید از راه
شما را خود کند زین قصه آگاه

ولیک این اسب را دارید بی‌رنج
که هست این اسب را قیمت بسی گنج

چو بر گفت این سخن مهمانِ طناز
نشاندند آن کنیزانش به صد ناز

فشاندند آب گل بر چهره‌ی ماه
ببستند اسب را بر آخور شاه

دگرگون زیوری کردند سازش
ز در بستند بر دیبا طرازش

گل وصلش به باغ وعده بشگفت
فرو آسود و ایمن گشت و خوش خفت

رقیبانی که مشکو داشتندی
شکرلب را کنیز انگاشتندی

شکرلب با کنیزان نیز می‌ساخت
کنیزانه بدیشان نرد می‌باخت


دیدگاهتان را بنویسید