غزل شماره 7 وحشی بافقی

غزل شماره 7 وحشی بافقی

غزل شماره 7 وحشی بافقی

طی زمان کن ای فلک مژده‌ی وصل یار را
پاره‌ای از میان ببر این شب انتظار را

شد به گمان دیدنی عمر تمام و من همان
چشم به ره نشانده‌ام جان امیدوار را

هم تو مگر پیاله‌ای بخشی از آن می کهن
ور نه شراب دیگری نشکند این خمار را

شد ز تو زهر خوردنم مایه‌ی رشک عالمی
بس که به ذوق می‌کشم این می ناگوار را

نیم شرر ز عشق بس تا ز زمین عافیت
دود بر آسمان رسد خرمن اعتبار را

وحشی اگر تو عاشقی کو نفس تو را اثر
هست نشانه‌ای دگر سینه‌ی داغدار را


دیدگاهتان را بنویسید