غزل شماره 8 وحشی بافقی
خیز و به ناز جلوه ده قامت دلنواز را
چون قد خود بلند کن پایهی قدر ناز را
عشوه پرست من بیا می زده مست و کفزنان
حسن تو پرده گو بدر پردگیان راز را
عرض فروغ چون دهد مشعلهی جمال تو
قصه به کوتهی کشد شمع زبان دراز را
آن مژه کشت عالمی تا به کرشمه نصب شد
وای اگر عمل دهی چشم کرشمهساز را
نیمکش تغافلم کار تمام ناشده
نیمنظر اجازه ده نرگس نیمباز را
وعدهی جلوه چون دهی قدوهی اهل صومعه
در ره انتظار تو فوت کند نماز را
وحشیم و جریده رو کعبهی عشق مقصدم
بدرقه اشک و آه من قافلهی نیاز را