غزل شماره 18 وحشی بافقی
غزل شماره 18 وحشی بافقی
ننموده استخوان ز تن ناتوان مرا
پیدا شده فتیلهی زخم نهان مرا
تا زد به نام من غم او قرعهی جنون
شد پاره پاره قرعه صفت استخوان مرا
عمری به سر سبوی حریفان کشیدهام
هرگز ندیده است کسی سرگران مرا
از یک نفس برآر ز من دود شمعسان
نبود اگر به بزم تو بند زبان مرا
وحشی ببین که یار به عشرتسرا نشست
بیرون در گذاشت به حال سگان مرا