حکایت شماره 7 باب اول گلستان سعدی

حکایت شماره 7 باب اول ( در سیرت پادشاهان ) گلستان سعدی

حکایت شماره 7 باب اول ( در سیرت پادشاهان ) گلستان سعدی

پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام، دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد. چندان که ملاطفت کردند آرام نمی‌گرفت و عیش ملک از او منغص بود. چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت: اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامُش گردانم. گفت: غایت لطف و کرم باشد.

ادامه

حکایت شماره 6 باب اول گلستان سعدی

حکایت شماره 6 باب اول ( در سیرت پادشاهان ) گلستان سعدی

حکایت شماره 6 باب اول ( در سیرت پادشاهان ) گلستان سعدی

یکی را از ملوک عجم حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز کرده تا به جایی که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند و از کربت جورش راه غربت گرفتند چون رعیت کم شد ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.

ادامه

حکایت شماره 5 باب اول گلستان سعدی

حکایت شماره 5 باب اول ( در سیرت پادشاهان ) گلستان سعدی

حکایت شماره 5 باب اول ( در سیرت پادشاهان ) گلستان سعدی

سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم که عقل و کیاستی و فهم و فراستی زاید الوصف داشت هم از عهد خردی آثار بزرگی در ناصیه او پیدا.

بالای سرش ز هوشمندی
می‌تافت ستاره بلندی

ادامه

حکایت شماره 4 باب اول گلستان سعدی

حکایت چهارم باب اول ( در سیرت پادشاهان ) گلستان سعدی

حکایت شماره 4 باب اول ( در سیرت پادشاهان ) گلستان سعدی

طایفه دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ کاروان بسته و رعیت بلدان از مکاید ایشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب به حکم آنکه ملاذی منیع از قلّه کوهی گرفته بودند و ملجأ و مأوای خود ساخته. مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرّت ایشان مشاورت همی‌کردند که اگر این طایفه هم بر این نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت ممتنع گردد.

ادامه

حکایت شماره 3 باب اول گلستان سعدی

حکایت سوم باب اول ( در سیرت پادشاهان ) گلستان سعدی

حکایت شماره 3 باب اول ( در سیرت پادشاهان ) گلستان سعدی

ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوبروی، باری پدر به کراهت و استحقار در او نظر می‌کرد، پسر به فراست و استبصار به جای آورد و گفت: ای پدر کوتاه خردمند به که نادان بلند. نه هر چه به قامت مهتر به قیمت بهتر.

ادامه

حکایت شماره 2 باب اول ( در سیرت پادشاهان ) گلستان سعدی

حکایت دوم باب اول ( در سیرت پادشاهان ) گلستان سعدی

حکایت شماره 2 باب اول ( در سیرت پادشاهان ) گلستان سعدی

یکی از ملوک خراسان محمود سبکتگین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشم خانه همی‌گردید و نظر می‌کرد. سایر حکما از تأویل این فرو ماندند مگر درویشی که به جای آورد و گفت: هنوز نگران است که ملکش با دگران است.

ادامه

دیباچه گستان سعدی

دیباچه گلستان سعدی

دیباچه گلستان سعدی

منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیات است و چون بر می آید مفرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.

ادامه