غزل شماره 18 شهریار ( خودپرستی خداپرستی )

غزل شماره 18 شهریار ( خودپرستی خداپرستی )

غزل شماره 18 شهریار ( خودپرستی خداپرستی )

تا چشم دل به طلعت آن ماه‌منظر است
طالع مگو که چشمه‌ی خورشید خاور است

کافر نه‌ایم و بر سرمان شور عاشقی است
آنرا که شور عشق به سر نیست کافر است

بر سردر عمارت مشروطه یادگار
نقش به خون نشسته‌ی عدل مظفر است

ما آرزوی عشرت فانی نمی‌کنیم
ما را سریر دولت باقی مسخر است

راه خداپرستی از این دلشکستگی است
اقلیم خودپرستی از آن راه دیگر است

یک شعر عاقلی و دگر شعر عاشقی است
سعدی یکی سخنور و حافظ قلندر است

بگذار شهریار به گردون زند سریر
کز خاک پای خواجه شیرازش افسر است


دیدگاهتان را بنویسید